معنی از ضمایر مشترک

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ضمایر

ضمایر. [ض َ ی ِ] (ع اِ) ج ِ ضمیر. رجوع به ضمیر شود. || دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. (کلیله و دمنه). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. (کلیله و دمنه). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم اِلحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. (جهانگشای جوینی). || (اصطلاح دستور زبان) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود.


مشترک

مشترک. [م ُ ت َ رَ](ع ص) شریک داشته شده. عام: طریق مشترک، راه عام. دارای شریک. شریک دار.(ناظم الاطباء). آنچه بین یکی ودیگری سهمی و حصه ای باشد خواه حسی و خواه معنوی، مانند: طریق مشترک. امر مشترک. رای مشترک.(از اقرب الموارد). آنچه متعلق به چند تن باشد. آنچه میان چند تن به مشارکت و انبازی باشد: مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع است.(کلیله و دمنه). چنانکه دو مرد در چاهی افتند یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است، اما عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد.(کلیله و دمنه).
خداوندیش با کس مشترک نیست
همه حمال فرمانند و شک نیست.
نظامی.
- حروف مشترک، آنهائی هستندکه هم بر اسم و هم بر فعل و هم بر حرف داخل می شوند، مانند حروف استفهام و حروف عطف.(از محیط المحیط).
- حس مشترک، یکی از حواس خمسه ٔ باطن است و نزد علمای قدیم علم النفس جای آن دراول دماغ است، و هر چیز که از حواس ظاهر معلوم شود اول بدو رسد و بعد از آن به حواس دیگر از حواس باطن.و نیز هر چیز که از باطن به ظاهر خواهد آمد، اول ازحواس باطن بدو رسد بعد از آن به حواس ظاهر.(از یادداشت مرحوم دهخدا). آن حماسه ای که در میان حواس ظاهرو حواس باطن واقع شود.(ناظم الاطباء). بنطاسیا.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی): و حس مشترک چون دریایی است که هرچند از جویهای مختلف آب درآید در آنجا یکی شود.(مرآه المحققین شیخ محمود شبستری). و رجوع به حس مشترک شود.
- قدر مشترک، ما به الاشتراک میان افراد. مفهوم کلی که در افراد خود مشترک باشد:
در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان.
مولوی.
و رجوع به مدخل قدر مشترک شود.
- لفظ مشترک،(اصطلاح منطق و اصول) به اصطلاح منطقیان و اصولیان، لفظی که دو یا زیاده از دو معنی دارد و آن لفظ را برای هر معنی وضع کرده باشند و علاقه ای از علاقه های مجاز در آن یافت نشود، چنانکه جاریه که به معنی کنیز و آفتاب و کشتی و از همین قبیل لفظ عین که برای بسیار معنی است.(از غیاث)(از آنندراج). قسمی از لغت که برای زیاده از یک معنی وضع شده باشد چون جاریه برای کشتی و کنیزک و عین برای چشم و چشمه و غیر آن و رجاء به معنی ترس و امید. هر کلمه که دو و بیشتر معنی اصلی دارد. لفظ مشترک، عکس لفظ مترادف یعنی لفظ یکی و معنی متعدد باشد، مانند «بار» و «دست » در فارسی و عین و عجوز در عربی و این نوع را مشترک لفظی نامند و نوعی دیگر لفظ مشترک است که آن را مشترک معنوی خوانند و لفظ مشترک معنوی همان لفظ کلی است مانند جانور که بر پرنده و چرنده و خزنده و جز اینها اطلاق شود و بر دو قسم است متواطئی و مشکک. و رجوع به متواطئی و مشکک شود.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مشترک المنافع، دُوَل مشترک المنافع. گروه کشورهائی که با کشور انگلستان اتحادیه ٔ اقتصادی و مالی و جز اینها دارند و انگلستان را به عنوان رئیس این اتحادیه پذیرفته اند.
||(اصطلاح پزشکی) نزد پزشکان لقب رگی است که به اکحل معروف است. گویند این همان است که در امراض سر و بدن جمیعاً آن را فصد کنند. برخلاف رگ قیفال و باسلیق که اولی را فقط برای امراض سر و دومی را منحصراً برای امراض بدن فصد کنند.(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). || مرد دودله ٔ اندوهناک. یقال:رأیت فلاناً مشترکاً؛ با خودش از شدت هم ّ و غم سخن میگفت.(منتهی الارب). رجل مشترک، مرد دودله ٔ اندوهناک.(از اقرب الموارد)(ازناظم الاطباء)(از منتهی الارب): رأیت فلاناً مشترکاً؛ اذا کان یحدث نفسه کالمهموم.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).

مشترک. [م ُ ت َ رِ](ع ص) شرکت دارنده در چیزی. کسی که با دیگری در ملکی شریک است. انباز. شریک: فاًنّهم یومئذ فی العذاب مشترکون.(قرآن 33/37). || کسی که مجله ای یا روزنامه ای را برای مدت شش ماه یا یک سال آبونمان شود. ج، مشترکین.

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمایر

(اسم) باطن انسان اندرون دل، آن چه در خاطر بگذرد اندیشه، وجدان، سر پنهان راز جمع: ضمایر (ضمائر)، کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شی ء کند. یا ضمیر اشاره. ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد: این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور: فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده. توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید: این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود. یا ضمیر اضافه. در حالت اضافه آید از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند: دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان. یا ضمیر شخصی. ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است: متصل و منفصل. یا ضمیر فاعلی. از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار: - م - ی - د - یم - ید - ند مانند: می روم می روی می رود می رویم می روید می روند. یا ضمیر متصل. ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است: ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی. یا ضمیر مشترک. ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند: خود خویش خویشتن: من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد. . . یا ضمیر مفعولی. از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان شان مانند: بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان. (یعنی برد مرا برد ترا. . . ) یا ضمیر منفصل. ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار: من تو او (وی آن) ما شما ایشان. توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی: من رفتم تو رفتی. . . مفعولی: مرا (من را) گفت ترا (تو را) گفت. . . اضافی: کتاب من کتاب تو، آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبی ء، قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم: خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند. یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند: فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است. چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود. جمع: ضمایر (ضمائر) .


مشترک

راه عام، دارای شریک و شریک دار، چیزی که مال چند نفر باشد ‎ چند همبایه، چند واره چند مانک واژه ای که چند مانک یا آرش دارد چون: شیر ‎ همباز همباغ هنباز انباز، همبست (اسم) آنچه متعلق بچند تن باشد، لفظی که دو معنی یا زیاده از دو معنی دارد و آن لفظ رابرای هریک از آن معانی وضع کرده باشند و علاقه ای از علاقه های مجاز در آن یافته نشود مثل جاریه که بمعنی کنیز و آفتاب و کشتی است عین که معانی متعدد دارد. (اسم) کسی که در مالی یا ملکی با دیگری شریک است، کسی که روزنامه یا مجله ای را آبونه است جمع: مشترکین.

فرهنگ معین

ضمایر

(ضَ یِ) [ع. ضمائر] (اِ.) جِ ضمیر.

فرهنگ عمید

ضمایر

ضمیر


مشترک

ویژگی چیزی که مال چند نفر باشد، آنچه چند نفر در آن سهم داشته باشند و همه از آن بهره ببرند،

عربی به فارسی

مشترک

مشترک روزنامه وغیره , امضا کننده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مشترک

خریدار، میانوند

فارسی به عربی

مشترک

ارض مشاعه، مفصل

معادل ابجد

از ضمایر مشترک

2019

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری